سرنوشت سوخته
پارت پایانی
/صبح با دل درد شدید پاشدم/
ا.ت: اهههههه....کوک ....کوک پاشو
کوک: هوممم چیه
ا.ت دلم ....دلم درد میکنه....اههههه
کوک: مثل اینکه باید یاد آوری کنم دیشب چی شده؟!
ا.ت : ازت بدم میاد
کوک: به هرحال دیشب کاندوم نداشتم اگه حا.مله بشی مجبوری باهام نامزد کنید
ا.ت: خفه شو چرا این کارو کردی
کوک : اگه دلم بخواد بازم انجامش میدم پس باهام مخالفت نکن
ا.ت/ زبونم بند اومده بود دیگه چاره ای نداشتم در هر صورت اون کارشون کرد پس دیگه تقلا چه فایدهای داشت؟
جئون جونگ کوک خدا لعنتت کنه /
چند روز بعد
با صدای تیر از داخل حیاط از خواب پریدم جونگ کوک کنارم نبود ترسیدم مطمئن شدم که که کسی که تیر خورده جونگ کوکه اگه چیزیش شده باشه چی ؟! اصلا چرا برام مهمه؟؟؟
با هزار ترس و لرز با لباس خواب دویدم پایین از کنار بادیگارد ها گذشت و حتی برام مهم نبود که اون همه مردم اونجاست که فهمیدم کوک داره تمرین تیر اندازی میکنه
با چشم های درشت شده بهش نگاه کردم آنقدر بلند جیغ زدم که تمام نگهبان ها گوش خودشون رو گرفتن
ا.ت: خدا لعنتت کنه
کوک: این چه وضعیه مگه لباس نداری؟!
سرش رو چرخوند سمت ی نگهبان و یا تیر تو مغزش خالی کرد
کوک: با همتونم ...اگه یک نیم نگاه هم بهش بندازین گردنتون رو از این سر تا اون سر میبرم
نگهبان ها همه باهم گفتن: چشم قربان
کوک / رفتم سمتش و برآید بغلش کردم بردم داخل اتاق /
کوک: این چه وضعیههههه مگه لباس نداری
ا.ت/ گریه /
کوک: چرا گریه میکنی؟! وی شد عشقم؟
ا.ت: چی....چی گفتی؟!
کوک : بزار باهات صادق باشم
اون روز تو تیمارستان اومدی تو اتاقم مهوت شدم با خودم گفتم باید مال من بشی
برات هزارتا نقشه چیدم که فقط مال من بشی و فقط ملکه ی من باشی
/ ی بوس روی شونه های برهنه ی ا.ت گذاشت/
ا.ت : کوک..
کوک: جانم ؟
ا.ت: منم ....منم عاشقتم
و یا بوسه ی داغ و پر از عشق رو باهم در بر گرفتند
پایان...
بچه ها لطفاً کلی کامنت های پر انرژی برام بنویسد چون قراره فصل دوم حرکت ناگهانی رو آپلود کنم منتظر کامنت هاتون هستم
/صبح با دل درد شدید پاشدم/
ا.ت: اهههههه....کوک ....کوک پاشو
کوک: هوممم چیه
ا.ت دلم ....دلم درد میکنه....اههههه
کوک: مثل اینکه باید یاد آوری کنم دیشب چی شده؟!
ا.ت : ازت بدم میاد
کوک: به هرحال دیشب کاندوم نداشتم اگه حا.مله بشی مجبوری باهام نامزد کنید
ا.ت: خفه شو چرا این کارو کردی
کوک : اگه دلم بخواد بازم انجامش میدم پس باهام مخالفت نکن
ا.ت/ زبونم بند اومده بود دیگه چاره ای نداشتم در هر صورت اون کارشون کرد پس دیگه تقلا چه فایدهای داشت؟
جئون جونگ کوک خدا لعنتت کنه /
چند روز بعد
با صدای تیر از داخل حیاط از خواب پریدم جونگ کوک کنارم نبود ترسیدم مطمئن شدم که که کسی که تیر خورده جونگ کوکه اگه چیزیش شده باشه چی ؟! اصلا چرا برام مهمه؟؟؟
با هزار ترس و لرز با لباس خواب دویدم پایین از کنار بادیگارد ها گذشت و حتی برام مهم نبود که اون همه مردم اونجاست که فهمیدم کوک داره تمرین تیر اندازی میکنه
با چشم های درشت شده بهش نگاه کردم آنقدر بلند جیغ زدم که تمام نگهبان ها گوش خودشون رو گرفتن
ا.ت: خدا لعنتت کنه
کوک: این چه وضعیه مگه لباس نداری؟!
سرش رو چرخوند سمت ی نگهبان و یا تیر تو مغزش خالی کرد
کوک: با همتونم ...اگه یک نیم نگاه هم بهش بندازین گردنتون رو از این سر تا اون سر میبرم
نگهبان ها همه باهم گفتن: چشم قربان
کوک / رفتم سمتش و برآید بغلش کردم بردم داخل اتاق /
کوک: این چه وضعیههههه مگه لباس نداری
ا.ت/ گریه /
کوک: چرا گریه میکنی؟! وی شد عشقم؟
ا.ت: چی....چی گفتی؟!
کوک : بزار باهات صادق باشم
اون روز تو تیمارستان اومدی تو اتاقم مهوت شدم با خودم گفتم باید مال من بشی
برات هزارتا نقشه چیدم که فقط مال من بشی و فقط ملکه ی من باشی
/ ی بوس روی شونه های برهنه ی ا.ت گذاشت/
ا.ت : کوک..
کوک: جانم ؟
ا.ت: منم ....منم عاشقتم
و یا بوسه ی داغ و پر از عشق رو باهم در بر گرفتند
پایان...
بچه ها لطفاً کلی کامنت های پر انرژی برام بنویسد چون قراره فصل دوم حرکت ناگهانی رو آپلود کنم منتظر کامنت هاتون هستم
- ۲.۹k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط